10/28/2010

ما کجا، اینا کجا

خانم آلمانی همسن مامان من به من می گه:‌
برای جشن هفته دیگه گفتم فلانی یک ست ۶نفره قاشق چنگال بیاره. آخه ۱۶ نفر مهمون دارم. [با تاکید بر روی ۱۶ به معنی خیلی زیاد]

خاله بنده به من:‌
خاله جون! پلوپز می خوای بخری فقط پارس خزر. بعدش آه می کشه می گه خدا این شوهر منو درستش کنه. می خواستم یک پلوپز ۵۰ نفره بخرم نگذاشت که. آخه هر بار مهمونی داریم باید دو سه تا از این دیگ آشپزی ها بار بذارم، دیگه جون ندارم به خدا.

همین دیگه...

1:26 PM نوشا   -   1 نظر

 

10/15/2010

این خارجی ها

یکی دو ماه هست که میز گردهای تلویزیون آلمان همش در مورد خارجی ها بحث می کنند. داستان از آنجایی شروع شد که تیلو زاراسین از اعضای هیئت مدیره بزرگترین بانک آلمان یک کتاب وارد بازار کرد بر علیه خارجی ها.

زاراسین
این آقا چند ماه پیش یک سری سخنرانی بر علیه خارجی ها کرده بود که خیلی باعث جاروجنجال شد و الان تمام اون حرفها را با آب و تاب بیشتر به صورت یک کتاب منتشر کرده.

کتاب دو ماه پیش منتشر شده و تا امروز فروش خیلی بالایی داشته. علاوه بر اون تقریبا هر شب یکی دو تا میز گرد در تلویزیون برگزار می شه که در مورد محتوای کتاب بحث می شه.

در این کتاب در کل زاراسین معتقد هست که خارجی های مسلمان نمی خوان که خودشون را با جامعه وفق بدهند و مثال میاره از خانواده های ترک زبان که بعد از چند نسل که اینجا هستن، هنوز زبان بلد نیستن. یا مثلا گفته این مسلمون ها با زاد و ولدی که می کنن کم کم کل آلمان را دارن تسخیر می کنن و اینطرف اونطرف هم همش در حال ساختن مسجد هستن و ...

واکنشها
واکنشهای رسمی و غیر رسمی به کتاب و سخنان این آقا خیلی زیاد هست. صدر اعظم آلمان خانم مرکل در ابتدا اعلام کرد که این کتاب حرفی برای گفتن نداره و اصولا ارزش مطرح شدن در سطح جامعه هم نداره. این حرف خانم مرکل هم به مذاق خیلی ها خوش نیامده چون معتقد هستن صدراعظم آلمان نباید در مورد یک کتاب توصیه نامه صادر کنه که این کتاب خوب هست یا بد بلکه باید خودش را کنار بکشه و اجازه بده ملت خودشون تصمیم بگیرن.

بانک مرکزی آلمان در واکنش به این کتاب تصمیم به عزل آقای زاراسین گرفت و درون حزب آقای زاراسین الان بحث شدیدی هست که آیا باید ایشان هنوز در این حزب اجازه فعالیت داشته باشه یا نه. به هر حال حزب SPD حزبی هست که در آلمان به عنوان نماینده قشر محروم به حساب می یاد و تا به حال سعی کرده از چنین چالش هایی پرهیز کنه.

چیزی که در این بین برای من خیلی شوک آور بود دیدن مصاحبه ها با مردم عادی آلمانی بود و دیدن اینکه خیلی از مردم عادی زاراسین را مرد شجاعی می دونن و می گن بالاخره یک نفر از سیاستمدارها پیدا شد که حرف دل ما را بزنه. اکثرا می گن این مشکلاتی که این آقا مطرح کرده تا به حال همه می دونستن اما کسی جرات مطرح کردنش را نداشت.

در عوض قشر تحصیل کرده و یا فرهنگی اکثرا حرفهای زاراسین را مهمل و بر مبنای جنجال گرایی می دونن.

ادامه بحث
الان بعد از دوماه که از چاپ کتاب گذشته کسی دیگه تقریبا از زاراسین حرفی نمی زنه بلکه همه کلا در مورد زندگی مهاجران در آلمان حرف می زنن. هر روزی یک نفر یک جمله ای می گه که یک هفته در موردش بحث می شه. مثلا خانم وزیر آموزش و پرورش آلمان هفته پیش گفته بود که اینطور نیست که فقط خارجی ها مورد اجحاف قرار بگیرند. ما آلمانی ها هم مورد تبعیض قرار می گیریم و مثال آورده بود که در دوران مدرسه ترکها بهش می گفته اند آلمانی سیب زمینی خور یا آلمانی هرزه.
از طرف دیگه ريیس یکی از بزرگترین حزبهای آلمان چند روز پیش گفته بود که کسانی که از فرهنگهای غریبه می یان و براشون سخته که خودشون را با محیط آلمان وفق بدهند خوب نیان اصلا... و طبیعتا این حرف جززز خارجیان آلمان را در آورد.

صورت مساله
مشکل اصلی آلمان با خارجی ها در حال حاضر این هست که گروه خیلی بزرگی از ترکها در زمان بعد از جنگ جهانی به عنوان کارگر به آلمان آمدند و اینجا ماندگار شدند. این گروه اکثرا از طبقات پایین تر جامعه ترکیه آمده اند و اینجا تحصیلاتی نکرده اند. اکثرا زبان آلمانی را مسلط نیستند و بچه ها و نوه های اونها هم (یعنی نسل سوم!) زبان بلد نیستند. بعد اینها اکثرا در یک منطقه ای با هم زندگی می کنند و بین خودشون می مونن و مایحتاجشون را هم از ترکها می خرند و خلاصه خیلی نیازی هم به زبان پیدا نمی کنند. مشکل از جایی شروع می شه که در این محله ها شاید مدرسه هایی باشن که بیشتر از ۸۰ درصد کلاس محصلین ترک هستن و در نتیجه بچه ها حتی توی مدرسه فقط ترکی حرف می زنند.

خلاصه باید موند و دید که این بحث در نهایت به کجا می رسه.

پس نوشت:‌ برای بحث و بررسی و خواندن توضیحات بیشتر مراجعه کنید به بخش نظرات.

1:38 PM نوشا   -   11 نظر

 

10/05/2010

صحنه ناب

رفته بودم کفش بخرم. عصر بود. فروشنده ها اینجا اکثرا خانم هستند. یکی دو تا مشتری دیگه توی مغازه بودند. هوای بیرون هم گرفته بود. بارون تازه بند آمده بود.

یک دوری توی مغازه زدم. یک کفش که به نظرم جالب می آمد را برداشتم و خواستم از فروشنده بپرسم که شماره پای من موجود هست یا نه... پشتم به ویترین بود. فروشنده که دختر جوانی بود محو تماشای بیرون شده بود. یکی دوتا فروشنده دیگه هم همینطور. یک جوری با حسرت و لذت نگاه می کردن و آه می کشیدن که مونده بودم چی شده. خانم فروشنده بهم اشاره کرد برگرد پشت سرت را نگاه کن.

برگشتم دیدم یک پیر زن و پیرمرد خیلی خیلی شیک حدود هفتاد ساله ایستاده اند جلوی ویترین و دارن همدیگر را می بوسند. پیرزن کت نارنجی پوشیده بود و کفش و کیفش را هم با کتش ست کرده بود. به طرز بی نهایت زیبایی آرایش کرده بود. آقاهه هم کت و شلوار و کراوات و بی نهایت شیک و بی نهایت رسمی. اونقدر شیک کرده بودن و اونقدر طولانی همدیگر را بوسیدن که معلوم بود تازه به هم رسیده اند.

این یکی از اون صحنه های نابی بود که شاید هیچ وقت فراموشش نکنم.

4:58 PM نوشا   -   6 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015