1/22/2010

اختلاف فاحش فرهنگی

خاطره دور:‌
سال اولی بود که آمده بودم اینجا. تابستونش یک سر رفتم ایران و وقتی که برگشتم گفتم برای همه یک یادگاری بفرستم. از عکسهایی که گرفته بودم به تعداد نفرات چاپ کردم و فرستادم ایران. برای مامان اینا و خواهر برادرا. برای خاله اینا و بروبچه هاشون. برای عمو اینا وبچه هاشون. برای اون یکی عمو اینا. از همه مهم تر تنها عکس تکی با مامان بزرگم را برای مامان بزرگ.

طبیعتا به مامان اینها هم نگفته بودم که چیزی فرستادم که سورپریز بشن. از دیدن عکسها خیلی خوشحال شده بودن ظاهرا. زنگ زدن که تشکر کنن. مامان با کمی تامل گفت فقط عکس مامان بزرگت را ندادیم بهشون. چون تو اون عکس تی شرتت آستین نداشت من تصمیم گرفتم که ندم بهشون!!!

نه که فکر کنید توی اون عکس من لباس دک.لته ای چیزی پوشیدم ها...نه!‌ یک تی شرت بیخودی! نه اینکه فکر کنید مثلا رکابی بود وکت و کولم پیدا بودها! نه!‌ تا بیخ گردنم هم اتفاقا بسته بود. فقط اون تی شرت بی مصرف از سر شونه آستین نداشت! بعدش نه اینکه فکر کنید ما یک خانواده خیلی مقید و روسری و چادر و اینایی هستیم ها!! نه! ‌نکنه که مردم عکس را ببینند و فکر کنند دختر اینها که اینقدر ساده پوش بود ببین رفته خارجه حالا حتی لباس بی آستین می پوشه!

خاطره نزدیک:‌
منزل خانواده آلمانی تازه بچه دار شده. مامان بچه توی آشپزخونه. بابای بچه مشغول شیشه شیر دادن به بچه.

مامان بزرگ و بابابزرگ های بچه دور بچه حلقه زده اند و کیف کرده اند از قدرت خدا. مامان بچه یک لحظه از توی آشپزخونه در میاد و اعلام می کنه اگه خواستید می تونید برید توی اتاق خواب عکس های منو ببینید. می ره دوباره توی آشپزخونه و در را می بنده پشت سرش.
ما موندیم و این سوال که چه عکسی چه چیزی را باید بریم ببینیم. مادرآقاهه و مادر خانمه می پرسن چی؟ چه عکسی؟ آقاهه در حال شیشه دادن به بچه خیلی عادی سرش را کج می کنه و می گه عکس نی.مه لخ.ت خانم من. من یک کمی گیج و ویج دنبال دیگران می رم توی اتاق خواب و می بینم که کلی عکس از روزهای آخر حاملگ.ی خانمه قاب گرفته و به دیوار زده شده. عکسها همه فقط با لباس زی.ر هستن و با ژست های مختلف گرفته شده اند. خانمه هم برا خلاف همیشه که اصلا آرایش نمی کنه توی عکس یک رژ خیلی پررنگ زده و خلاصه یه جورایی جذاب شده.
از همه جالبتر که مادر شوهر خانمه با یک ذوق و شوقی به همه می گه وای چقدر ثکثی شده. وای چقدر قشنگ. وای چقدر جذاب... یک جورایی معذب هستم. می دونید؟‌ بعضی چیزها هستند که به نظر من واقعا حریم شخصی و خصوصی آدم هستند. اینکه آدم دوست داره چنین عکسی بگیره و به دیوار اتاق خوابش بزنه قابل درکه. اما اینکه دعوت همگانی بکنی که ملت بیان و ببینن به نظر من یک کمی یه حالیه... این نشونه املیه منه؟! ‌شاید!‌

خلاصه که بعضی وقتها آدم می مونه توی کف این اختلاف فرهنگی فاحش. نظر شخصی بنده رو بخواهید باید بگم که مرده شوی هر دوشون.

9:59 AM نوشا   -   9 نظر

 

1/19/2010

شب فیلم ۲

باید اعتراف کنم که دموکراسی کلا هم می تونه چیز مزخرفی از آب در بیاد. یعنی مشکل اینه که وقتی اکثریت انتخاب می کنه و این اکثریت در واقع انتخابشون یک چیز کاملا چرندی هست اونوقت تو هم که همراه اونها توی این پروسه دومکراسی شرکت کردی باید چوب این را بخوری که در محیطی هستی که اکثریتش شکل تو نیست.

حالا بحث دقیقا همینه که وقتی توی یک شرکت که ۹۰ درصدش را جوانهای فریک کامپیوتری تشکیل می دهند رای گیری کنند که چه فیلمی ببینیم در نهایت چیزی بهتر از فیلمهای چرند اکشن بزن بکش رای نمیاره دیگه.

امروز وقتی ۳ تا خانم دیگه که از قضا توی رای گیری هم شرکت کرده بودند بعد از اعلام نتیجه راهشون را کشیدند و رفتند خونه با خودم فکر کردم چقدر بی ظرفیت. الان که با حالت تهوع از وسط فیلم اومدم بیرون با خودم فکر می کنم یک چیزی می دونستن ها...

پس نوشت:‌
از اونجایی که این شکل دموکراسی نشون داد که گروه اقلیت یعنی خانمها هیچ شانسی برای رسیدن به ایده آلش نداره قرار شد که از دفعه آینده از دو فیلم انتخابی یک فیلم انتخاب خانمها باشه و یکی انتخاب آقایون که حقوق اقلیت هم رعایت شده باشه. این تصمیم هم بدون مقاومت تصویب نشد ولی به هر حال فکر می کنم شروع خوبیه.

9:50 PM نوشا   -   6 نظر

 

1/14/2010

شب فیلم

توی شرکت ما بچه ها هر از گاهی سعی می کنند برنامه های دیگه ای داشته باشن که بغیر از کار با هم بیشتر وقت بگذرونن. برنامه های ورزشی مثل فوتبال یا صخره نوردی و یا برنامه های فرهنگی تر مثل شب فیلم.

این بار داشتم فکر می کردم که چقدر آداب شب فیلم برگزار کردن اینجا با ایران فرق می کنه. توی دانشگاه مثلا که همیشه یک گروهی به اسم انجمن اسلامی یا چیزی شبیه اون بود که برای خودش تصمیم می گرفت فیلمی را نمایش بده یا نده. شب فیلم های حوزه هنری اینا هم که قابل مقایسه نیست با این قضیه... توی محل کار ایران هم راستش من تجربه اش را ندارم... نمی دونم چی از آب در می اومد ولی می تونم براتون تعریف کنم که اینجا بر چه منوالی هست.

مرحله اول:‌
یک ایمیل میاد از طرف کسی که مسئولیت برگزاری برنامه را قبول کرده که دوستان عزیز به زودی اولین شب فیلم شرکت در سال ۲۰۱۰ را خواهیم داشت. برای مشخص کردن تاریخ شب فیلم لطفا به فلان صفحه در وب مراجعه کنید و تاریخ هایی که می تونید را وارد کنید(ساده ترین راهش معمولا استفاده از سایت doodle.com هست). وارد صفحه می شی و اسمت را و روزهایی که در دوهفته آینده آزاد هستی و می تونی وقت بگذاری را وارد می کنی.

مرحله دوم:
بعد از ۳ روز رای گیری بسته می شه و ایمیل میاد که دوستان عزیز،‌ اکثریت شما رای دادید که ۳ شنبه آینده از ساعت ۶ و نیم شب فیلم برگزار بشه. حالا لطفا به فلان صفحه برید و فیلم هایی که دوست دارید ببینید را وارد کنید. هر کسی اسم خودش و فیلمهای مورد علاقه اش را وارد می کنه . اگر مثل من باشید و در هر کاری تا دقیقه نود صبر کنید مسئول برنامه کچلتون می کنه که پس چرا فیلم هاتو وارد نکردی...

مرحله سوم:
بعد از ۳ روز این صفحه هم بسته می شه و ایمیل بعدی میاد که این فیلمها در دایره انتخاب هستن. لطفا رای بدید که کدوم فیلم ها را می خواهید که ببینید. هر کسی رای می ده و در نهایت ۲ تا فیلمی که بیشترین رای را کسب کرده اند انتخاب می شوند و نمایش داده می شوند.

با خودم فکر می کردم دموکراسی واقعا باید توی خون آدم باشه ها...

6:33 PM نوشا   -   5 نظر

 

1/12/2010

چادر مامان بزرگ

عکس روی صفحه کامپیوترم برادرم و پسرخاله ها را نشون می ده که روی مبل نشسته اند. مامان بزرگ بینشون نشسته و توی عکس همه غش کرده اند از خنده. یکی دستش را جلوی چشمش گرفته. یکی با حیا به پایین نگاه می کنه اون یکی سرش رو به سقف با دهان باز می خنده. مامان با تی شرت قرمز پشتش به تصویره و داره چادر مامان بزرگ را می کشه روی زانوهای پسرها که توی عکسی که من می گیرم می برم خارجه پیدا نباشه که پسرها همه با شلوار ورزشی نشسته اند.
مامان بزرگ غش کرده از خنده. خنده پسرها از اینه که مامان بزرگ قبلش داشت تقلا می کرد که چادرش را بهش بدیم که سرش کنه و پسرها درحال فرار بودن که ابتکار مامان باعث شد همه از خنده به خودشون بپیچند و من چندین عکس خوشحال بگیرم.

4:54 PM نوشا   -   2 نظر

 

1/08/2010

۲۰۱۰

بعد از روزها تاخیر در آخرین روز هفته اول سال ۲۰۱۰:
سال نو میلادی تون مبارک باشه

فکر کنید هفته اول سال اینجا هم مثل روزهای بعد از ۱۳ به در می مونه دیگه. آدم یه جورایی اصلا دلش نمی خواد قبول کنه که دنیای کار دوباره شروع شده. ولی حالا از ۲ ساعت دیگه آخر هفته من شروع می شه و به همین خاطر گفتم اینو به فال نیک بگیرم وسال نوی خارجکی رو بهتون تبریک بگم.

سال خوبی را برای همتون و هممون آرزو می کنم.

2:48 PM نوشا   -   4 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015